اورسون ولز در اوان جواني اولين فيلماش " همشهری کين " رو ساخت که در نوع خود همچنان از شاهکارهای تاريخ سينماست و فيلمي مثال زدنيه که تا الان هم تازه است و ديدنش فيلمدوستان رو سر شوق مياره . اما بعد از اون هرچي ساخت، در حد و اندازه های خودش و فيلم اولش نبود و توجه منتقدان رو جلب نکرد . بطوريکه الان نام اورسون ولز فقط همشهری کين رو به خاطر مياره و کمتر کسي اسم فیلم های ديگهاش رو ميدونه.
اين به نوعي حکايت مهران مديری هم هست . با اين تفاوت که به نظرم مديری در پايان راه خودش به اين نقطه رسيده و آخرين ساختهاش اونقدر بد بود که همه کارهای قبلياش رو تحتالشعاع قرار داد و به نوعي باعث فراموشي اونها هم شد .
مديری با تواناييهاش، جسارت در تجربه نوآوریها و انتخاب درست بازيگران تونسته بود جای خودشو در ژانر مجموعههای طنز تلويزيوني باز کنه و مورد توجه عام و خاص قرار بگيره . پاورچين که اولين همکارياش با يه فيلمنامهنويس معروف ( پيمان قاسم خاني نويسنده نان و عشق و موتور هزار و مارمولک ) بود، پديده ای در صدا و سيما و مجموعههای طنز به شمار ميرفت ( در نوشته قبليام مفصل به اين موضوع اشاره کردهام ) .
شبهای برره اوج کار مديری بود . خلق فضا و مکاني خيالی با آداب و رسوم، گويش و فرهنگ خاص خودش، به نوعي بازتابي از تاريخ و فرهنگ و اوضاع اجتماعي و سياسي گذشته و حال ايران بود . برای هر داستانش ميشد صدها مثال آورد و مصداق " هرکسي از ظن خود شد يار من " بود . ( ظرافت مديری در بيان چالش ايران و غرب بر سر انرژی هستهای در داستان نخود پرورده همچنان مثال زدنيه . )
اما مجموعه " باغ مظفر " آب سردي بود که روی آتش شوق عامه مردم و دوستداران مديری برای ديدن ابتکاری ديگه از اون، ريخته شد . در دو سه قسمت اول باغ مظفر به نظر ميرسيد ، مديری قصد داره به نوعي تقابل سنت و مدرنيته در جامعه ايران امروز – که ملغمهای از زندگي مدرن و آداب و رسوم سنتيه – رو به تصوير بکشه و خوبيها و بديهاش رو نقد کنه . اما معلوم نيست چرا درست بعد از ازدواج زوج عاشق داستان، ورق برگشت و داستان به طور کلي از روند اوليهاش منحرف شد . گويا مهران مديری يه داستان چند خطي تا زمان ازدواج نازی و کامران، تو ذهنش داشته و تا حد امکان با ترفندهای گوناگون اونو گسترش داده . اما بعد از عروسي، با دست خالي ماجرا رو باری به هر جهت پيش برده . از همون وقت سريال به شکل آگهيهای بازرگاني ( با سخيفترين شكل ممكن ) که وقت و بيوقت از تلويزيون پخش ميشه درومد و گرچه برای مردم خسته و درمانده پای جعبه جادو آب نداشت، برای مديری و سازندگان برنامه، نون داشت ، اونقدر که گمونم بارشون رو برای مدتي ببندن و چند سالي ديگه توی تلويزيون پيداشون نشه .
شخصيتهای تکراری ( به خصوص کامران و نازی که دقيقا از دل شبهای برره به اين مجموعه آورده شدن )، شوخيهای بيمزه و رونوشتبرداری شده از این طرف و اون طرف ( به خصوص از شبهای برره و پاورچين )، شخصيتپردازی ضعيف، گريمهای تصنعي، ماجراهای پادرهوا و ... از ضعفهای بيشمار اين مجموعه است .
گمون نکنم هيچ عاملي به جز پول اونقدر قدرت داشته باشه که تونسته باشه مديری رو اينقدر متحول کنه ( شبيه متحول شدن آدمها در پاورچين ) .
به نظر ميرسه دوران مديری هم به سر اومده . گويا خودش با هوش و نکته سنجياش متوجه اين موضوع شده و خواسته بازنشستگي خوب و پردرآمدی برای خودش رقم بزنه . خوب اينم يه جور هنره ديگه . هنری که به قيمت زيانکاری ديگران ( مخاطب ) و مخدوش شدن چهره خوب هنرمند ( مديری ) به نمايش گذاشته شد .
پينوشت : مجموعههاي مختلف، نشون ميده مديري شخصيتي زنستيز داره و گرچه سعي ميكنه نشون بده ستيزش با زنهاييه كه اهل تفكر و انديشه نيستن، اما نقد اين گروه نميتونه مجوزي براي تحقير نيمي از جامعه باشه . جالبه كه تا به حال هيچ كدوم از دوستان فمينيست به اين نكته نپرداختن .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر