1 – چند وقتيه در سريالها و فيلمها هميشه يه حاج آقا يا آخوند رو ميبينيم که معتمد اهالي محله است و مشکلات اونها رو رتق و فتق ميکنه . قطعا اين نشوندهنده سياستهای ديکته شده به سازندگان اين فيلمهاست و به نوعي بازتاب آرزوی هميشگي اين قشر ( روحانيون ) برای داشتن چنين نقشي در جامعه است . مسلما يکي از دلايل روی آوردنشان به قدرت و سياست محقق ساختن همين آرزو بود . اما قدرت فقط باعث شد فاصله اونها با مردم زيادتر بشه و اين خواست همچنان برآورده نشده باقي موند .
2 – از اسمهای عربي متنفرم . هميشه دلم ميخواست اگه يه روز بچهدار شدم، يه اسم ايراني اصيل براش انتخاب کنم . چند روز پيش يه جايي رفتم فال گرفتم . طرف گفت که بهار 87 صاحب يه پسر ميشم و اسمشو هم حتما ميذارم حميدرضا . از اونروز تا حالا اين اسم دايم تو فکرمه . آدم ياد مکبث شکسپير ( و سرير خون کوروساوا ) ميوفته . حالا خوب شد چيزای شيطاني بهم نگفت .
3 – اين پروسه لب دريا آفتابه بردن همچنان ادامه داره . اسم مسافرت و ايرانگردی آورديم، آسمون تپيد . گمونم اگه همينطوری به برنامهريزی برای مسافرت عيد ادامه بدم، عصر يخبندان بعدي از ايران شروع بشه .
4 – بهاريه زيبايي از رسول ملاقلي پور در ويژه نامه نوروز مجله فيلم چاپ شده که شايد آخرين نوشته اون مرحوم باشه . احتمالا بسياری از ما هم تجربه اونو در دوران کودکي داشتيم . البته برای من به وحشتناکي تجربه ملاقلي پور نبود . شيرين هم بود . چون دوستام رو اونجا مي ديدم و با هم بازی ميکرديم .
5 – سال نو مبارک !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر