۱۳۸۹/۰۹/۱۱

ديشب خواب ديدم، مردم


ديشب خواب ديدم، مردم . به قدري واقعي بود كه هنوز به زنده بودنم شك دارم . يكي از مانتوهاي ده دوازده سال پيش تنم بود . وسط يه حياط بزرگ ايستاده بودم . زني گوشي پزشكي به دست آمد و همانطوري سرپا معاينه‌ام كرد و گفت : تمومه ، مردي . نمي‌دونستم خوشحال باشم يا ناراحت . سردم بود . كشون كشون خودمو به يه پلكان رسوندم و زير آفتاب لم دادم . با اينكه مرده بودم همه منو مي‌ديدند و مي‌تونستم باهاشون حرف بزنم .
صبح از بي‌بي‌سي خبر اعدام شهلا رو شنيدم .

۲ نظر:

بابا لنگ دراز! گفت...

سلام. ان‌شاالله خیر باشه دختر خانومتون هم مبارک باشه. ایام به کام

ناشناس گفت...

dokhtarak

http://www.bia2.com/video/Soroush/Dokhtarak/