۱۳۸۵/۰۷/۰۲

اضطراب

انگار قرار نيست يه جا آروم بگيرم و با خيال راحت به كارهاي عقب افتاده‌ام برسم . از شدت اضطراب دل تو دلم نيست . بايد سرمو به كار گرم كنم تا ظهر بشه و ببينم چي كار بايد كرد .

پينوشت 1 : صبح از هول اينكه ماه رمضون باشه، تند تند پا شدم و براي ناهار يه لقمه غذا آماده كردم . بعد كه تلويزيون رو روشن كردم فهميدم فرداست .

پينوشت 2 : در مورد اين ماه هم فكر كنم نوشته پارسالم هنوز به قدر كافي گويا باشه .



هیچ نظری موجود نیست: