سه شنبه صبح اول وقت ، سر کوچه ، در يک عدد چاله به عرض پنجاه سانت و عمق هفتاد سانت سقوط کردم و هردو تا پا تا مرز شکستگي له و لورده شد . جالب تر از همه واکنش رهگذرها بود . انگار که من اصلا وجود خارجي نداشتم . با اينکه خودشون شاهد زمين خوردنم بودن ، اصلا به روی مبارکشون نياوردن . خدا هيچ کسي رو محتاج ديگران نکنه . خلاصه اونروز سر کار نرفتم و پسرک هم به خاطر من نرفت .
اين مهران مديری هم که همچنان در حال يکه تازيه . فقط اميدوارم هميشه يادش باشه که رمز ماندگاری در به دست آوردن دل مردمه . راه رو عوضي نره يک وقت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر