۱۳۸۳/۰۷/۰۴

اين روزها

چهارشنبه تا حالا تريپ افسردگيم بدجور. از روز و نور آفتاب متنفر شدم و شبا دلم ميخاد از خونه بزنم بيرون . که اين يکی جزمحالاته. اينجا اگه روز هم بری بيرون امنيت نداری. به قول يه نفر اينجا کافيه يه ذره از موهات پيدا باشه و کنار خيابون منتظر تاکسي باشي ، اونوقت هر کس و ناکسي به خودش اجازه ميده هر فکری در موردت بکنه. پس چاره کار اينه که هر چه زودتر يه فقره شوهر با حال و پولدار و ماشيندار پيدا کنم !!!

هیچ نظری موجود نیست: