1 - سال جديد اينقدر بيسروصدا تحويل شد كه نفهميديم چي شد . هنوز يه جورايي تو سال قبل سرگردون موندم و هي نامههامو با تاريخ اشتباه امضا ميكنم .
2 - دنياي كوچيكيه . عيد سفر بودم . يه روز تو خيابون اتفاقي يكي از دوستامو ديدم . هفت هشت سال پيش از ايران رفتهبود . اومده بود به خونوادش سر بزنه و سفر دستهجمعي و .... هر دو تامون حسابي هيجانزده شده بوديم . احتمالش چقدره ؟ يك در ميليون يا ميليارد ؟
3 - اولين روز ي كه در سال جديد در تهران بودم، تاكسي در آخر مسير، تا خواست ما رو پياده كنه، زد به يه موتوري كه خلاف ميومد . منم كرايه رو دادم و از در اون طرفي زدم بيرون .
4 - تو اتوبوس يه خانم ميانسال كه رو صندلي نشسته بود و يه بچه بغلش بود، نرسيده به ايستگاه بلند شد كه پياده بشه و در همون حال جاشو به يه خانم جوون داد . تو اين نقل و انتقال، داد بچههه كه خواب بود، بلند شد . خانم جوون گفت : خاك بسرم چي شد ؟ خانم ميانسال گفت : چيزي نيست . حتما وقت شيرشه . و فك ما بيوفتاد كه اين چه مادريه ديگه . من اگه بودم زمين و زمان رو به هم ميريختم . كه يهو ديدم بچه تو بغل خانم جوونه است و خانم مسن هم از اتوبوس پريده بيرون .
5 - تو قسمت قبلي، يوزارسيف با نگاهي شيطنتآميز به همسر اولش گفت : " شما هم خوبيهاي خود را داريد . " ( نقل به مضمون ) . كم مونده بود بگه : " هر گلي يه بويي داره جيگر ! "
6 - شوفاژ اداره خاموشه . فعلا در حال لرزيدن و يخزدنيم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر