سريال تكراري " تا صبح " را بازم از اول تا به آخر نگاه كردم، همهاش به عشق ديدن صحنه آخرش . اما يه جاهايياش شبيه زندگي خودم بود . اونجا كه نامزد اول مستانه رو ميكشن و به هر ترتيبي شده از خونوادهاش رضايت ميگيرن . حتي مثل يه مجرم با خونواده مقتول برخورد ميكنن .
اون موقعها كه خواهرم، عزيز دردونه مامان و بابا، توي اون حادثه دردناك كشته شد، يه آخوند از خونواده قاتل، در حد و اندازه پيشنماز يه مسجد، اونقدر جسارت داشت كه شب بياد در خونه و پدرم رو تهديد كنه كه حتما رضايت بده و در مقابل داد و هوار پدرم بگه : " اگه رضايت ندين، كاري ميكنم كه ديگه نتونين تو اين شهر زندگي كنين " .
پينوشت : كاش زندگي هم مثل فيلمهاي هندي بود . هميشه يه همزاد شبيه خودمون وجود داشت كه همه بلاها سر اون ميومد و آخر فيلم، انگار كه از يه كابوس وحشتناك بيدار شده باشي، همه چيز به خير و خوشي تموم ميشد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر