۱۳۸۵/۰۹/۱۹

روياي عجيب

ديشب خواب عجيبي ديدم . توي خواب رفته بودم خونه مادرم . اونجا كه بودم فهميدم تو اين چند سال پدرم زنده بوده و تو همين سقوط هواپيما كه تازگي‌ها اتفاق افتاد، كشته شده.

تمام مدت داشتم با مادرم بحث مي‌كردم كه چرا زنده بودن پدرم رو از من مخفي كرده . خلاصه فضاي غريبي بود .

پينوشت : لطفا برام ننويسين كه بايد برم سر خاك پدرم و از اين حرفها . اصولا با رفتن به قبرستون ميونه‌اي ندارم .آدمها رو موقع زنده بودن بايد درك كرد و عزيز داشت و گرنه بعد مرگ كه فايده‌اي نداره . بيشتر يه جور خود فريبي و تسكين كم‌محبتي‌ها و بي‌مهري‌ها در حق فرد مرده است . براي همين اصلا دوست ندارم بعد از مرگم برام مراسم بگيرن و حتي سنگ قبر داشته باشم .


هیچ نظری موجود نیست: