۱۳۸۵/۰۵/۰۸

پيري ؟

چند هفته پيش كه از سفر برمي‌گشتم، يه پيرمردي رديف پشت سرم نشسته بود . تا خود تهران يه بند با بغل دستي، رديف كناري و پشت‌سري‌هاش صحبت مي‌كرد . لامصب نذاشت يه ذره بخوابيم . از زن مرحومش گرفته تا مشكلات بچه‌هاش و حكايت و سياست و اخلاق و اقتصاد و ... يه ريز حرف زد . ماشالا به اين انرژي . ميگفت كه متولد 1295 و بعد از عمل جراحي آب سياه داشت مي‌رفت تهران پسرشو ببينه .

انرژي و توان اينجور آدما برام عجيبه . وقتي مادر خودم، پدرم و مادر پسرك رو به ياد ميارم كه چه زود از پا افتادن، درك كردن اينجور آدما يه كم مشكله . اصلا چرا راه دور برم . خودمو مي‌بينم كه از نظر سلامتي حداقل ده سالي از سنم پيرترم بعيد مي‌دونم تا 50 سالگي دووم بيارم . اينقدر هم كه دچار افكار پوچ‌گرايي شدم همش دارم به اين چيزا فكرمي‌كنم . گمونم حتما بايد يه سفر تفريحي برم .


هیچ نظری موجود نیست: