پنجشنبه بعد از ظهر در حاليکه داشتم کارای خونه رو انجام ميدادم، سريال " لبه تاريکي " ( با سريال انگليسي مرحوم باب پک اشتباه نشه ) رو نگاه ميکردم . مامورای نيروی انتظامي ميرن در خونه يه مجرم خرده پا و بدون نشون دادن هيچ حکم و مجوزی خونه طرف رو ميگردن و به مادر بيچاره هم هيچ توضيحي نميدن . همين کار هم در مورد مجرم سابقه دار انجام ميشه .
نميدونم اين قضيه حاصل ناشي گری های نويسنده های اين سريال های درپيتيه که زحمت يه تحقيق و مشاوره کوچيک رو به خودشون نميدن و به شعور مخاطب توهين ميکنن ؟ يا واقعا اين اتفاقيه که در کشور ما رخ ميده و به صرف متهم بودن يا حتي مجرم بودن ميشه بدون هيچ حکم قضايي منزل افراد رو تفتيش کرد؟
نمونه ديگر ضعف در داستان نويسي رو ميشه در سريال " پايان نمايش " ديد که در ايام تعطيل پخش ميشد . جدای از تحريف های سياسي و تاريخي در مورد تفکرات زنداني های سياسي اون زمان، دم دست بودن تلفن در هر خونه و سوراخ سنبه ای در تهران دهه چهل ، چوب پرده ها و شوفاژ های مدل دهه هشتاد، مدل و سشوار هميشگي و تغيير ناپذير موهای اميد زندگاني حتي زير شکنجه و از اين قبيل ، انگار اين نويسنده ها تا خون و خونريزي نکنن، نميتونن مثل بچه آدم يه داستان ساده عاطفي و عشقي رو تعريف کنن.
اتفاقا به نظرم تا اواخر کار، سريال خيلي خوب پيش ميرفت . حکايت چند باره جدايي دو عاشق در بحبوحه يه بحران ( که در هر جای دنيا ميتونه اتفاق بيفته و يه نمونه اش رو خودم در دوران جنگ از نزديک شاهد بودم ) که خوب هم پرداخت شده بود. طبق داستان قراره حامد ( اميد زندگاني ) يه شخصيت آرماني و کامل باشه . به نظرم اگه اون بعد از اطلاع از ازدواج همسرش و سرنوشت محتوم خودش به زندان برميگشت ( و در واقع اوج فداکاری رو نشون ميداد ) قصه جالب تر و تاثير گذار تر ميشد . برای قهرمان بودن لازم نيست حتما تفنگ به دست چند نفر رو کشت و آخر هم به اون شکل مسخره کشته شد . اگه حامد از حق خودش ( همسر و پسرش ) صرف نظر ميکرد، دوست داشتني ترين قهرمان سريال بود .
پينوشت 1 : باعرض پوزش از همه دوستان و اهالي وبلاگستان : سال نو مبارک !
پينوشت 2 : باور کنين بعد از سيزده يه مطلب برای سال نو نوشته بودم ، اما فرصت نشد تايپش کنم و تاريخ مصرفش هم گذشت .شرمنده !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر