۱۳۸۴/۰۹/۱۶

باز هم فاجعه

از لحظه ای که خبر سقوط هواپيما رو شنيدم ، هنوز در حالت شوک هستم . حتي خوابم نميبره . تصوير تک تک شون جلوی چشممه . انگار که داغ 100 دوست نزديک ، پاره تن و ... به يک باره بر سر آدم خراب ميشه . ياد روزی افتادم که خواهرم فوت کرد و رنجي که مادرم کشيد و کمر پدرم که خم شد . ياد دوست نازنيني افتادم که چهر سال از مرگ مظلومانه اش ميگذرد و من هنوز دلم برايش تنگ ميشه و بارها وقتي تو خيابون دختری هم تيپ اونو ديدم ، ناخود آگاه به طرفش رفتم تا ببينم خودشه يا نه و خنده های زيباش و ريسه رفتن هاش وقتي براش جوک تعريف ميکردم . ياد داغ پدرم و .... وقتي عکساشونو تو تلويزيون ميديدم به اين فکر ميکردم که حالا پدراشون ، مادراشون ، زن و بچه هاشون ، نامزدهای منتظر و دوست دخترهاشون چي فکر ميکنن .

وقتي به اين فکر ميکنم که دهها خبرنگار و عکاس رو مثل يه مشت گوسفند تو هواپيمايي ريختن که پسرک زمان خدمت سربازيش سوار شده و ميگه حتي صندلي ندارن و دور تا دورشو با چيزی شبيه تور ماهيگيری ننو درست کردن ، قلبم آتيش ميگيره.

جای هيچ تاثر و تسليتي نيست . جای اعلام شرمندگيه . مگه هواپيما قبل از پرواز آزمايش و چکاپ نميشه ؟ تا کي بايد شاهد سقوط هواپيماهای قراضه باشيم ؟ تا کي در اين مملکت بايد شاهد بي ارزشي جون انسانها باشيم ؟ حتي يک نفر نگفت : شرمنده ايم . تسليت هاتون تو سرتون بخوره.


هیچ نظری موجود نیست: