صبح از بيبيسي خبر اعدام شهلا رو شنيدم .
۱۳۸۹/۰۹/۱۱
ديشب خواب ديدم، مردم
صبح از بيبيسي خبر اعدام شهلا رو شنيدم .
۱۳۸۹/۰۶/۱۴
۱۳۸۹/۰۵/۱۱
۱۳۸۹/۰۵/۱۰
پورتن مناسب تن؟
اينا رو كه برام تعريف كرد كلي پيش خودمون خيالبافي كرديم كه چقدر خوب ميشه اگه اين اخماي پيشوني رو نداشته باشيم و براي عروسي كه در پيش هست با گونه برجستهتر چقدر خوشگلتر ميشيم و ....
اما قيمتاش يه كم زياد بود و همين باعث شد قيدش رو بزنيم.
اما از اون روز به بعد ويزيتور مربوطه هر شب خونه همكارم زنگ ميزد كه پس چرا نمياييد خريد . من براتون وقت رزرو كردم و قراره دستگاههامون گرون بشه و زودتر اقدام كنيد . خلاصه اونقدر طرف زنگ زد كه تصميم گرفتيم شريكي دستگاه مخصوص صورت رو بخريم .
پنجشنبه من رفتم شركت . يه ساختمون بزرگ پنج طبقه شيك تو عباسآباد . تا ويزيتور بياد سر صحبت رو با يكي از خانومهايي كه قبلا دستگاهشون رو خريده بود باز كردم . يه مكعب مستطيل به ابعاد 15*10*5 دستش بود كه هفت هشت تا دكمه داشت و يه عالم سيم ازش آويزون بود . سال قبل دستگاه رو براي لاغري خريده بود به قيمت 260هزار تومان .اما كلا ناراضي بود .
ميگفت تو اين مدت همش دستگاه خراب بوده و شركت هم زير بار تعويضاش نميره . ظاهرا موقع فروش يه بروشور بهش داده بودن كه بعد از خوندنش فهميده چه كلاهي سرش رفته . دستورالعملاش اين بوده كه 2 ساعت قبل از استفاده و 2 ساعت بعد از استفاده از دستگاه و در زمان استفاده نبايد چيزي بخوره ، 2 ساعت هم به دستگاه وصل باشه و 2 بار در روز هم اين كار رو انجام بده . ميگفت : خوب من كه اينطوري روزي 12 ساعت هيچي نميخورم ، خود به خود لاغر ميشم . تازه دستگاه كاري به جز ايجاد تيك در عضو انجام نميده . تيكاش هم انقدر قويه كه تمام دل و روده رو ميلرزونه . تازه وقتي كه براي اين كار ميذاره اگه براي فعاليت بدني صرف بشه خيلي بهتره .
ميگفت : سابق يه ساختمون كوچيك داشتن و حالا با پول مردم اين دم و دستگاه رو راه انداختن . اشتباه كردم كه يه بار بهشون زنگ زدم . بعدش اونقدر زنگ زدن كه كلافه شدم و اومدم اينجا . حالا هم هر بار كه ميام راي بقيه رو ميزنم .
خلاصه ما رو هم منصرف كرد . شما منصرف نشدين؟
۱۳۸۹/۰۴/۲۹
دوباره نوشتن و ...
1 - وقتي داشتن اون ماسك پلاستيكي سبز رنگ رو روي صورتم ميذاشتن ، بيهوش شدم . آخرين چيزي كه يادم مياد صدا كردن گوشهام بود . وقتي به هوش اومدم ، فكر كردم هنوز عمل تموم نشده و من وسط كار بيدار شدم . يه نفر ازم ميپرسيد : اسمت چيه ؟ چه احساسي داري ؟ داشتن منو ميبردن بخش . گمونم ساعت 15 : 8 صبح بيهوشم كردن . ولي يادم نيست كي به هوش اومدم . هيچ چي از اون مدت يادم نيست . با خواب و اين جور چيزا خيلي فرق داشت . شايد مردن چيزي شبيه اين باشه .
2 – دوران حاملگي سختي داشتم . استفراغهاي شديد ، بدن درد ، بيحالي و بدخوابي هام تا ماه پنجم طول كشيد . اواخرش هم كه خيلي سنگين شده بودم و اونم سختيهاي خاص خودشو داشت . با اين حال همهاش احساس ميكنم اين يه چرخه ناتموم بوده و بدون اينكه همه مراحلاش طي بشه پريدم تو قسمت آخر . شايد اگه اون شرايط پيش نميومد و مجبور به سزارين نميشدم ، احساس بهتري داشتم .
3 – دخترم چند وقتيه غريبي كردن رو ياد گرفته و وقتي نا آروم و بدقلق باشه ، غريبي كردن هاش هم بيشتر ميشه . با هم رفته بوديم خريد . داشتم ويترين مغازه رو نكاه ميكردم كه يه خانومه كه داشت از مغازه بيرون ميومد شروع كرد به حرف زدن با دخترم . بهش گفتم : غريبي ميكنه . ممكنه گريه كنه . همين الان برا يه خانومي تو داروخونه غريبي كرد و كلي اشك ريخت . خانومه با يه قيافه حق به جانب گفت : ببين دخترم ! بچه ها حس شيشماشون قويه . ميفهمن كي محبتاش واقعيه و كي تظاهر ميكنه . هنوز حرفاش تموم نشده بود كه دخترم زد زير گريه .
4 – لاست چقدر زيبا تموم شد . پاياني غير از اين نميشد براش تصور كرد . دهها بار صحنه اي رو كه جك ميفهمه مرده و به گريه ميافته ديدم و هر بار پشتم لرزيد .
5 – به آقاي مهرزاد دانش توصيه ميكنم يه بار ديگه هر 6 فصل لاست رو ببينن . با زيرنويس فارسي البته . ( مجله فيلم تير ماه 89 ص 32 و 33 )