۱۳۸۵/۰۲/۱۷

رويا

چند شب پيش خواب مي‌ديدم من و پسرك صاحب بچه‌اي هستيم . از اون بچه‌هاي تپل دوست داشتني بود، يه جورايي شبيه به دوران نوزادي برادرم . داشتم با شيشه بهش آب ميوه مي‌دادم، بچه دست و پا ميزد و خوشحالي مي‌كرد، اما نمي‌تونستم بغلش كنم . توي خواب با خودم درگير بودم كه چطور محبت اين بچه رو به دل بگيرم و بتونم دوستش داشته باشم . از اون موقع تا حالا به خوابم فكر مي‌كنم و انگار توي دلم يه چيزي فرو مي‌ريزه .


هیچ نظری موجود نیست: