پسرک از ديشب رفته مسافرت .البته خيلي ناگهاني پيش اومد و حتي قبل از رفتنش نتونستم ببينمش و خوب معلوم هم نيست که چه موقع برميگرده.
ديشب تا صبح خواب ميديدم که رفتم به شهری که اون رفته و دارم دنبالش ميگردم و بالاخره پيداش کردم. تو يه خونه قديمي که خانم پير صاحبخونه ميگفت که اينجا افراد بزرگي زندگي کردن و تابلوهاشونو که به ديوار آويزون بود بهم نشون داد.کلا خواب عجيبي بود. سياه و سفيد هم بود . آخه من معمولا خواب رنگي ميبينم. هر چند دانشمندا ميگن که همه خوابا سياه و سفيده و ما تصور ميکنيم که رنگي هستن . لابد يه چيزی ميدونن ديگه !
خلاصه حسابي دلم برای پسرک تنگ شده . جالبه که وقتي خودم ميرم سفر ، روز اول ( شايد چون هنوز تو حال و هوای تغيير مکانم ) يه کم بي خيالم . اما از روز دوم دلتنگي شروع ميشه. نميدونم اونم همينطور دلش تنگ ميشه ؟ حتما همين طوره. چون از لحظه ای که رسيدنمو بهش خبر ميدم تا روز آخر ( با وجوديکه خودش ميدنه ) همش ميپرسه کي برميگردی.
اينروزا که تابستونه و وقت فراغت از قبل بيشتر، تقريبا زياد تلويزيون نگاه ميکنم. البته اغلب شبکه خبر رو ميبينم که هر چند خبرهاش دست چين شده و با تغييرات لازم پخش ميشه ، بازم از هيچي بهتره . بقيه سرگرمي هم فيلم های سينمايي جورواجور ( و البته پر از سانسور ) شبکه های مختلف و گاهي هم اين جنگ های سريالي خوب و بد و پر از جنگولک بازی.
شبکه 5/3 رو هم سعي ميکردم از دست ندم که خوب هرچند نسبت به کارهای قبلي داريوش کاردان ( راديويي و تلويزيوني ) يه افت کامل به حساب مياد ، يه سرو گردن و بلکه هم بيشتر از بقيه برنامه هايي از اين دست بالاتره. البته مجموعه جديدی ( ارثيه بابام ) رو که به جاش پخش ميشه، نديدم. اما با توجه به حضور افرادی مثل جواد رضويان و مهران غفوريان ، ميشه سر و شکلش رو حدس زد.
چيزی که تو اين برنامه ها ( از پاورچين به اين طرف ) برام جالب بوده اينه که شخصيت های اين برنامه ها هميشه يه سری اخلاقای به خصوص دارن . اونها افرادی تنبل ، خوشگذران ، در کار پشت هم انداز و اهل سمبل کاری و کلاه گذاشتن سر همديگه و به خصوص همسرانشون ، متملق و ... هستن.
يکبار در نقدی در مورد پاورچين خوندم که آدمای اين سريال ، نمادی از افراد جامعه ايراني و اخلاق جاری اون ، نمادی از اخلاق و فرهنگ ايراني ها تو اين دوره و زمونه است. در واقع به شکل کاريکاتور گونه و اغراق شده ای اين فرهنگ رو نقد ميکنن.
اما من معتقدم وجه انتقادی اين برنامه ها خيلي ضعيفه و در اصل اين فرهنگ رو تقويت و تبليغ کرده و به گسترش و ترويجش در همه اقشار جامعه کمک ميکنن. به ويژه اينکه هيچ رسانه ای به اندازه تلويزيون در ايران چنين برد وسيعي نداره.
در کشوری که نرخ کتابخوني بسيار پايينه و تيراژ روزنامه و کتاب کم و دسترسي اقشار مختلف مردم به اينترنت و رسانه های ديگه ناچيزه ، تلويزيون به ابزار مهمي در شکل دهي اخلاق و رفتار مردم بدل شده.
اما متاسفانه ، اين نوع برنامه های پر بيننده که ارتباط خوبي هم با مخاطبين گوناگون برقرار ميکنن ، انگار فقط برای پر کردن وقت شبکه مربوطه ساخته ميشن و هيچ نظارتي بر اينکه چه چيزايي رو در فکر مردم تزريق ميکنن ، انجام نميشه يا اينکه اين نظارت در جهت اشاعه اين افکار اعمال ميشه؟
اخيرا هم که چشممون به جمال قاچاقچي ها، معتاد ها و داروفروش ها !!! به شکل و شمايل شخصيت هايي لوطي مسلک ، جوانمرد و با مرام روشن شده. افرادی که همدردی بيننده رو در هنگام فرار از قانون جلب ميکنن. اگه نديدين، حتما يکي دو قسمت سريال اکسيژن رو که از شبکه تهران پخش ميشه دنبال کنين ، خودتون به عمق فاجعه پي ميبرين.
البته چند وقتيه که شبکه اول سريالي به نام فصل زرد رو پخش ميکنه که به موضوع اکس و مواد مخدر و ... ميپردازه. در نوع خودش کار خوبيه . به خصوص اينکه شخصيت ها سياه و سفيد نيستن و با وجود اشکال های منطقي و فيلمنامه ای فراوون ، مخاطبای خاص خودشو پيدا کرده. اما ميتونست ايده به دام افتادن دختر ساده دل روستايي رو بيشتر گسترش بده و فقط به اين بسنده نکنه که کسي که وارد کار خلاف ميشه ، حتما مشکل عاطفي و خونوادگي داشته.
اين روزها مناسبات اقتصادی بيمار جامعه ما، تغيير ارزشها، مصرف گرايي شديد و تبليغ مداوم اون در رسانه ملي، عدم تناسب دستمزدها با کار انجام شده ، مخارج کمرشکن يه زندگي کاملا معمولي، لزوم اتصال به مراکز قدرت برای پيشرفت اقتصادی، کمبود کارهای توليدی و مسايلي از اين دست باعث ميشه که قشر جوان جامعه به راههای ديگه ای برای کسب درآمد و رسيدن به حداقلي از يه زندگي معمولي رو بياره که خيلي وقتا يکي از اين راهها ميتونه گرايش آگاهانه يا نا آگاهانه به سمت کارای خلاف باشه.